شب ها و روز ها

می گویند روز با طلوع آغاز می شود...پس چرا 1 بامداد تاریک ترین نقطه ی شب است؟!

شب ها و روز ها

می گویند روز با طلوع آغاز می شود...پس چرا 1 بامداد تاریک ترین نقطه ی شب است؟!

روپوش به اصطلاح سفید

میگم یه وقت بد نباشه رفتم بیمارستان یدونه عکس هم با روپوش سفید و جرزهای دیوار ننداختم؟ فکر نکنن دوربین موبایلم سوخته؟ نگن دکمه اینستاگرامش خراب شده؟؟

سرما

تولد باید پاییز یا وسط زمستون باشه. دقیقا وقتی هیچ دستی هرگز سمت هدیه دادن نمیاد و هیچ لبخندی بیشتر از یک سلام و احوال پرسی ساده جلوتر نمیره.

وقتی همه غیب میشن و نمیدونی  واقعا دلت میخواد اینایی که هستن هم غیب بشن یا نه..

همه چی میشه سرما ، بن بست ، خالی...

احتمالا بهتره اونایی که هستن هم غیب بشن...

هدیه گرفتن نزدیک عید هیچوقت چیزی رو تغییر نمیده..

کتابخر

نمایشگاه کتاب مشهد کنسل شده جاش یه سری برنامه ها الکی گذاشتن ..به وضوح مشخصه خواستن فقط تقویم نمایشگاه خالی نمونه...

فرهنگ مطالعه ایران پایینه..و "مثلا" رسانه ها و دولت دارن سعی میکنن مطالعه بیشتر بشه

ولی...تو مشهد این تلاش "ظاهری" هم وجود نداره و حتی داریم به سمت مقابله با مطالعه میریم...

شما به یک کتابفروشی تو مشهد سر بزنید گریتون میگیره...البته اگر قبل از رسیدن شما اون کتابفروشی به آبمیوه یا بستنی فروشی تبدیل نشده باشه 

بهترین حالت اینه که کلی کاسه و بشقاب و کیف گل منگلی(محصولات پر فروش:|  ) ریخته جلو کتاب ها و فروشنده بیکار نشسته با یکی دیگه  از ورشکستگی نویسنده های معاصر و تا خرخره تو قرض موندنشون میگه

بعد شما (مثل من) یک دستبند و کیف پول گلگلی میخرید و از مغازه میزنید بیرون.. چون اصولا کسی که کاسه و فنجون میفروشه کتابفروش موفقی نیست

یه مدل هم داریم انقدر بیکار موندن هار شدن ..میگی فلان کتاب رو بیار با اخم میگه 26تومنه . حالا برو یه جا سان شاین بخواه عمرا کسی اخمی بکنه..تازه یجور هم برخورد میکنن حس کنی شخیص ترین فرد رو زمینی...


من هم که هی کتاب کتاب میکنم همش کشکه.میخرم نمیخونم.. از اونی که نمایشگاه کنسل میکنه هم مزخرف ترم...اون لااقل باعث قطع الکی درختا نشده.

روز اول...

اولین روز بیمارستان چجوری بود؟

برخلاف اکثر اوقات ،امروز حوصله نوشتن ندارم

ولی همینقدر بگم که بیمارستان "ترسناک"، تکان دهنده و خیلی واقعی بود

ناجورترین و لاعلاج ترین بیماری هارو در حالی که تو اتاق خودمون رو صندلی لم دادیم و پاهامونو دراز کردیم و مامانمون نسکافه آورده میخونیم...و تهشم با هایلایت به رنگ دلخواه خط میکشیم که بیمار عمر کمی خواهد داشت...که تا آخر عمر فلان مشکلات رو داره...بعدشم بدون یه ذره غصه میریم صفحه بعد

ولی بیمارستان نه...

اونجا واسه یک دیابت بارداری، آدم کلی غصه میخوره، گرچه به احتمال زیاد اتفاق بدی قرار نیست بیفته!

از دیدن نگرانی آدم ها..از اون لباس های آبی یا صورتی..همراهی های خسته..دعوای نگهبانی با یک همراهی نگران..لرزیدن یه نفر رو ویلچیر،از سرما... آدم هایی که تو نوبت نمونه گیری مغز استخوان و شیمی درمانی نشستن...

امروز برخلاف دیروز همین موقع، هیچ ذوقی واسه انتخاب رنگ استتوسکوپ ندارم، ترسیدم...شک کردم... 

از نگاه های مهربون مادربارداری که موقع خداحافظی بهمون گفت موفق باشید بیشتر از هر چیزی تو زندگی ترسیدم....

همیشه نگران اون روزی بودم که هرچی فکر کنم هیچ خاطره ای ازشون یادم نیاد...

امروز یک خاطره بود. 

حالا دیگه خاطره دارم... یکی کمه ولی...بی خیال...قانعم

هدیه

یه سری آدما معتقدن که خدا اونقدر سرش شلوغه و  کارهای مهم داره که خودش رو درگیر جزئیات زندگی ما نمیکنه(حتی اگر اون جزئیات ما رو تا مرز مرگ و زندگی ببره)

ولی من فکر میکنم خدا اونقدر بزرگه که به تک تک کارها و تفکرات کوچیک ما اهمیت میده(حتی اگر معلوم نباشه نتیجشون کجای زندگی قایم میشه)

خدا اونقدر مهربونه که اگر روزی کتابی رو اتفاقی دست یک نفر ببینید که همون لحظه از یکی دیگه هدیه گرفته...و بی دلیل و ...و واقعا بی دلیل! عاشق اون کتاب بشین

یه شب بی دلیل

شما رو بکشونه اون سمت خیابون(در حالی که مطمئن هستید دنبال یک کتاب هستید -ولی یادتون نیست چه کتابی!)

ببره پای میز اون آقای بداخلاقی که داره به یک آقای دیگه اون کتاب رو میفروشه

و وادارتون کنه که به آقای بداخلاق بگین برو یکی دیگه از انبار بیای چون من هم این کتاب قطور رو میخوام.

اهل خوندن کتاب قطور نیستید؟

اصلا مهم نیست... خدا سرش شلوغه ولی تا حالا بارها به من کتاب هدیه داده. گرچه اهل کتاب قطور نیستم

کتاب تک توی یک قفسه ی دورافتاده!..کتابی که تو انبار جا مونده... کتابی که اتفاقی دیدم  تو دیجی کالا تخفیف خورده... هدایای خدا بی نظیره

پ.ن: درباره هدیه جدید اطلاعی ندارم. فقط میدونم که عمیقا میخواستمش...نمیدونم چرا!

آیا نمی اندیشید؟!

یک عبارت معروفی هست، منسوب به دکتر شریعتی، که البته خودم تو کتاب ندیدم که مطمئن باشم از کیه ولی به هر حال عالیه:

"اگر میخواهید حقیقتی را خراب کنید، خوب به آن حمله نکنید، بد از آن دفاع کنید"

دقیقاااا کاریه که ما مسلمونا داریم میکنیم

داریم خراب میکنیم...با خلوص نیت تمام!...

به قول شهید مطهری : "بزرگترین خیانت ها را ما به امام حسین(ع) کرده ایم."

 ببین! یعنی کار ما از یزید بدتره!

نه فقط امام....ما به همه چی خیانت کردیم...

رو ماه یا حسین دیدین؟ تبریک میگم...بهانه بسیار خوب و جدیدی دست اونایی دادین که هر روز به خرافات ما میخندن و بی فکری ما رو به کل اسلام و ادیان نسبت میدن و آخر بحث به اینجا میرسه که اصلا خدایی وجود نداره..انسان که اینقدر خرافه و داستان میسازه لابد خدا رو هم تو ذهن خودش ساخته.

من این بحثارو حفظم

من از امام خیلی کم میدونم. ولی خوب میدونم ته خرافه به چه اتهامات و تخریبی میرسه.


تسلیت

مورد داریم صبح درمورد افسانه بودن قضیه کربلا بحث میکنه

ظهر نذری  رو تا ته میبلعه چون نذر امام حسینه

عصر به اونایی که تو صف گرفتن چای نذری وایستادن میخنده


ببینید....خب فازمونو معلوم کنیم دیگه! قبول نداری نذری خوردنت چیه عزیز من؟ حفظ کردن دونه دونه تاریخ جنگ ها و اسم تمامی اشخاص با جزئیات چیه پس؟


امروز واسه اولین بار خدا رو شکر میکنم که حافظه حفظ تاریخ رو ندارم...هیچ جنگی یادم نمونده...اسامی هم همینطور... 

بعضی نداشته ها نعمته وقتی داشتنش آدم رو از اصل قضیه منحرف کنه


تسلیت....

تسلیت واسه پستی یزید و سپاهش

تسلیت واسه سپاه یزید که چه احمقانه  گول خوردن

واسه چشم و گوش و دلی که مهر تاریکی خوردن

گریه واسه اینکه بشر چقدر میتونه پست بشه..چقدر راحت میتونه از حقیقت دور بشه...بره با امام خودش بجنگه واسه رسیدن به بهشت شاید...

واسه زخم های بدن؟نه...گریه واسه روح هایی که با تاریکی شکافته شدن...

خدایا...نذار گم بشیم...

الکی

یکی از دعواها و سرکوفت هایی که هیچوقت نتیجه نداره درگیری با خوده...

یعنی آدم هرچی با خودش لجبازی  و دعوا  کنه نتیجش کمتره...

اونوقت یه روز صبح که بیدار میشی...مثل امروز..

به خودت میگی خب که چی؟

هی به چیزای جزئی گیر میدی آخرشم اونی که بایدبهش  فکر کنی یادت میره...

چرا؟

چون اصلی ترین مسائل زندگی آدم فکر کردنی نیست

حس کردنه..عمل کردنه...

مالکیت!

با آدمایی که میگن بچم(یا خواهر یا هرچی...) بزرگ بشه میخوام تو فلان شغل یا شرایط ببینمش عمیقا مشکل دارم...

اینکه طبق سلیقه و خواست خودشون یه حدی واسه بچه فرض میکنن و هی میگن ایشالا اونجوری بشه ..

یا میگن جوری تربیتش میکنم که فلان شخصیت بشه...

ببین! اینکه بچه رو به دنیا آوردی یا داری بزرگش میکنی یا خیلی دوستش داری هیچکدوم دلیل نمیشه که این آدم " مال" تو باشه!

هیچکس مال کسی نیست

تعیین تکلیف نکنیم پس.


پ.ن: اینایی که همش عکس شام و ناهار و کافی شاپشونو میذارن اینستاگرام خدایی وجدانشون کجا رفته؟! شاید یکی رژیم باشه...نکنید خب:|