شب ها و روز ها

می گویند روز با طلوع آغاز می شود...پس چرا 1 بامداد تاریک ترین نقطه ی شب است؟!

شب ها و روز ها

می گویند روز با طلوع آغاز می شود...پس چرا 1 بامداد تاریک ترین نقطه ی شب است؟!

بزرگمرد

یکی از آرزوهایی که همیشه داشتم-البته بدون اینکه دقیقا بدونم یا عنوان کنم!- این بوده که قبل از تموم شدن پدربزرگم برم سراغ قفسه ی خاک گرفته ی کتاب هاش.

قفسه ای که بخش بزرگی از آرزوهای کودکیم بوده... که بره سراغش و با یک کتاب برگرده و بگه:"بیا پدر جان.این کتاب مال تو" 

بیشتر از همه کتاب های مرادی کرمانی... که اسمش واسم یک دنیای دیگست

میخوندم و میخوندم و میخوندم... 

خودشم میخوند... کتاب های قطور رو هی با ذوق و شوق ورق میزد. یادداشت مینوشت.. مکث میکرد..تند تند صفحات قبلی رو ورق میزد و ...

بعد میرفتیم توپ بازی..توپ پلاستیکی چند لایه با دمپایی های گشاد.

گاهی آلبالو هم می چیندیم از تو حیاط

بر میگشتیم ..من دم در وایمیستادم وضو گرفتنشو تماشا میکردم. بعد هم نماز خوندنشو..

نون پنیر و خربزه و طالبی..واسه من نیمرو هم بود..

بعدش یا فوتبال می دیدیم یا واسم رمان فرانسوی میخوند و ترجمه میکرد


خلاصه این قفسه ی چوبی شروع همه خاطرات قشنگ من بود

امروز بالاخره خالیش کردم. دو بغل کتاب واسه خودم

بقیشم واسه هرکی که اقبالش بلند باشه...کتاب های بابا عباس کم چیزی نیست...

یادداشت های وسط کتاب ها اونقدر خوش خطه که نمیتونم بخونم..انگار خطاطی شده با مداد

قربونش برم ...ایشالا همیشه سالم و خوشحال باشه. گرچه دوره..

سفارش کرده واسش کتاب خیام بیارن ..ولی من گشتم تو قفسه پیدا نکردم

این روزا خیام کامل سخت گیر میاد

خیام دل بزرگ میخواد . مردم ما از خیام میترسن

نظم زلزله

در ادامه ی پست قبلی..یکی از اختلاف عقایدم با جناب گاندی

اینه که به اعتقاد ایشون وقایع طبیعی مثل زلزله، واسه تنبیه بشره.و حاصل بی نظمی و اختلال خلقت نیست.

دلیل معقوله ..گاندی بی نظمی کار خدارو قبول نداره.

ولی چرا باید کلی آدم بی گناه زیر آوار بمونن واسه تنبیه دیگران؟

خدا تر و خشک رو با هم میسوزونه؟ به نظر من نه..

هشت سالم بود ولی یادمه چه آدم های مظلومی...چه بچه هایی...از زیر آوار بم در اومدن. چه خونه هایی تو خواب رو سر مردم خراب شد. 

تو قرآن هر عذابی که نازل شده قبلش آدم های بی گناه از شهر دور شدن. تنبیه شرایطی داره..تهدیدی داره...نه اینکه یهو نصف شب!

اگر بخوایم بگیم هر فاجعه ای تنبیهه... میشه اعتقادی که بعضیا دارن: تنبیه والدین با سرطان گرفتن بچه هاشون! این وسط یک بی گناه پر پر میشه..

شاید امتحانه.. یا خیلی چیزا که من نمیدونم...ولی تنبیه نیست

بچه کوچیک چرا باید امتحان بده؟ نمیدونم...

معرفی کتاب

یک عادتی دارم..که بیشتر به عنوان ترس میشه مطرحش کرد!

ترس از تموم شدن

تموم شدن سریال، فیلم، کتاب ، آدما... کلا هرچی...

که مثلا باعث شده با تماااام علاقه ای که به مجموعه فیلم های هری پاتر دارم هیچوقت فیلم آخرشو کامل نبینم(بعد این همه سال!)از ترس تموم شدن

یا کتابی که تا حالا به خیلی ها معرفی کردم و به چند نفر هم هدیه دادم هنوز تموم نکردم(بعد یک سال)

در مورد آدما...احمقانست...نمیخوام بیخودی یک مطلب طولانی و بی سر و ته بنویسم.

فقط اومدم درباره اون کتابی بنویسم که به خیلی ها معرفی  کردم و هنوز خودم تمومش نکردم..کتاب "خدا، آنگونه که من می فهمم" از مهاتما گاندی.

پارسال از دیجی کالا گرفتم. قطع جیبی هست و خیلی کوتاه و مختصر.

بهتر از هرچیزی حالت نقدپذیر این کتابه!نمیدونم چجوری بگم..

یه سری نویسنده ها انگار دربرابر نوشته هاشون دارن جبهه میگیرن. انگار مخالفت با بخشی از متن کتابشون اونقدر آدم رو از مسیر نوشته دور میکنه که دیگه نمیشه زیاد ازش لذت برد.

یا کتاب هایی که زیاد نقل قول شدن و پست های زیادی ازشون اینور و اونور دیدیم.. مثل قول " باغ های  شیر و عسل" از زبون کلاغی تو کتاب مزرعه حیوانات که انقدددر همه جا نقل قول شده که ناخودآگاه موقع خوندنش آدم از متن کنده میشه. حس میکنه این نوشته ها قابل تحسینه ولی دیگه از یک جنس دیگست.یجور قضاوت و تعمیم نابه جا..

ولی زبون گاندی اینجوریا نیست

میتونی قاطعانه بگی فلان خط رو قبول ندارم و در عین حال از نوشته هاش کیف کنی. چیزی که نه تنها تو نوشته بلکه تو مکالمه هم تا حالا خیلی خیلییییی کم نصیبم شده.