شب ها و روز ها

می گویند روز با طلوع آغاز می شود...پس چرا 1 بامداد تاریک ترین نقطه ی شب است؟!

شب ها و روز ها

می گویند روز با طلوع آغاز می شود...پس چرا 1 بامداد تاریک ترین نقطه ی شب است؟!

آنچه گذشت!

حدود 2 ماه ونیم گذشته

عکس های فروردین رو که نگاه میکنم ...خیلی تغییر کردم..لااقل خودم متوجهم

نگاهم- لبخندم- ...همه چی عوض شده...بزرگتر- باتجربه تر...البته هنوز خیلی مونده تا ادعای تجربه ..

گذر زمانم با معیار تقویم مطابق نیست ..یه وقتایی یک سال میگذره و تقویم فقط یک صفحه ورق میخوره

راستش اونجوری که فکر میکردم نبود. گفتم میرم یک بسته قرص میگیرم و تمام. ولی با کمر درد فرق داره اینجور دردا.

بعدش فکر کردم میرم جلسات مشاوره و حل میشه..اونم خیال باطل بود!

اصل قضیه رو جلسه دوم گفت...در واقع اوایل ماه دوم.. گفت اگر خودت نخوای هیچی درست نمیشه..کسی نمیتونه واست کاری بکنه اگر خودت تلاش نکنی..


دارو و مشاور کمک میکنه..و ضروری هم هست..ولی اصل قضیه نیست!


همیشه فکر میکردم چون خودم رو مقصر همه چی میدونم خیلی منطقی هستم! ولی اشتباه میکردم. به قول دکتر شیری ما باید تاثیر خودمون رو ببینیم..نه تقصیر خودمون

چون تقصیر خودم میدونستم فکر میکردم نمیتونم چیزی رو تغییر بدم.. و اینکه آدم حس کنه هیچ چی رو نمیتونه عوض کنه خیلی زجرآوره


سخته...تغییر سخته.. ولی از درد کشیدن بهتره

مشاوره راحت نیست. باید در عرض یک هفته راهی رو شروع کنی که یک عمر ازش بی خبر بودی! تعصب- لجاجت- غرور- عادت...خیلی چیزا رو باید دور بریزی


فیلم نزدیکتر رو پیشنهاد میکنم حتما ببینید.

وقتی دیدمش  فهمیدم واسه تغییر نمیشه فقط یک گوشه زندگی رو تغییر بدم..باید هرچی قابل تغییره عوض کنم..هرچی...حتی جای صندلی و میز مطالعه..حتی نفرت از عدس پلو!


اول زدم زیر همه ی عادت هایی که دلیلشونو نمیدونستم و صرفا از روی اجبار یا تشویق یا تکرار  انجام میدادم... از درس خوندن واسه معدل الف و آن تایم بودن و کتابخونی و حضور سر همه کلاس ها گرفته تا عادت های دیگه...خوب و بد همه رو گذاشتم کنار... البته این کنار گذاشتن خیلی قبل تر از دیدن اون فیلم بود..فقط چون دیگه تحمل نداشتم همه چی رو ول کردم..همه قوانین رو...


حالا برگشتم دارم خوب هارو جدا میکنم- ولی دیگه نه به عنوان عادت- و خوب های دیگه ای که این مدت لابه لای سربه هوایی و روش جدیدم  پیدا کردم اضافه میکنم. نمیشه همیشه طبق برنامه پیش رفت. یک تایمی در روز باید باشه که بتونیم کاری که دلمون میخواد انجام بدیم...حالا نه هرکاری...ولی در حد پیاده روی که دیگه اختیار داریم!..یا سینما رفتن یهویی...


ما فقط روی خودمون کنترل داریم..نمیتونیم هیچکس دیگه رو کنترل کنیم.. ولی به خاطر همین کنترلی که رو خودمون داریم مسئول تجربیات زندگیمون هستیم.

درمورد این هم کتاب تئوری انتخاب رو پیشنهاد میکنم

خودم البته درگیرشم هنوز

در عمل سخته...یک عالمه تغییر لازم دارم..هنوز اول راهم

واسه همدیگه دعا کنیم:)



رباعیات سعدی


نشسته بود کنارم

بی حوصله..منتظر...بابای بچه رو میگم..  هی از منشی میپرسید دکتر کی میاد..هی بلند میشد - راه میرفت- مینشست..کلافه بود خیلی

گاهی هم برمیگشت با دقت نگاهم میکرد

با دقت و تعجب

عادت دارم... مردم پشت تابلوی (مرکز مشاوره) دنبال آدمای عجیب غریب و غیر طبیعی میگردن! یا با دلسوزی...یا نگرانی(واسه آینده ی بچه خودشون)

نمیدونم با نگاه کردن به نتیجه ای رسید یا نه..ولی فکر میکنم رباعی دوست داشت!

بالاخره آروم نشست ..زیر چشمی شروع کرد به خوندن رباعیات سعدی..روی صفحه ی گوشیم

منم نوشته هارو درشت تر کردم تا دیرتر حوصلش سر بره

شایدم از بلند شدن و راه رفتن خسته شده بود...ولی مطمئنم که رباعی هم واسه نگه داشتنش روی صندلی بی تاثیر نبود

شاید میخواست ببینه آدمای پشت این تابلو اهل چجور کتابایی هستن!!

خلاصه اونقدر رباعی خوند و با تعجب نگاهم کرد تا دکتر رسید


من رباعیات سعدی رو از نثر مسجعش بیشتر دوست دارم

آدمارو نمیشه به شهرتشون محدود کرد


سلام:)

از پست قبلی تقریبا نصف ماه گذشته

نصف ماه...ولی یک راه دوووور

خوبم خدارو شکر

خوبم و دارم این "خوبی" رو از قرص - مشاور- نظر اطرافیان- و از همه مهمتر...از عادت هام...مجزا میکنم

خدارو شکر