-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آبان 1394 18:15
یه دوست دارم(البته قبلا بیشتر داشتمش!) که هروقت از تنهایی و اینکه هیچکس حواسش نیست و ... میگفتم یه جملاتی میگفت همه با این مضمون که: تو خودت چرا حواست به تنهایی هیچکس نیست!... یعنی اعتقاد داشت بیش از اینکه به فکر تنهایی خودمون باشیم باید به فکر درآوردن دیگران از تنهایی باشیم.... خدا دل هارو هم مثل هوش مساوی تقسیم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبان 1394 17:17
کلا از تند رفتن..از یکدفعه دانا شدن..روشن شدن...باید ترسید! زنجیری که تند تند سر هم بشه یهو از یه جا پاره میشه و کلشو باید ریخت دور... آدما هیچکدوم 100%شبیه اونی که نظر میان نیستن. از دونه های زنجیری که از دیگران میگیریم باید ترسید
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبان 1394 00:25
خداحافظی واسه آخرین بار چه حسی داره؟اینکه بدونی دیگه نمی بینیشون؟....زندگی همینه یه عده میخوان بمونن ولی نمیتونن.یه عده هم نمیخوان و نمی مونن. وابسته نبودن به آدما چه حسی داره؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبان 1394 00:18
فواصل خاصی از سال به طرز عجیبی تنها میشم!به نظرم خوب بود درکنار افسردگی فصلی تنها موندن فصلی هم از لحاظ علمی توجیه میشد...البته هنوز مونده...حدود دو هفته دیگه تا اواسط آذر...میانترم ها هم شروع میشه که دیگه هیچی...رفیق به رفیق سلام هم نمیکنه.حکایت پیام هایی که readمیشن و جون ندارن یه سلام خشک و خالی پس بدن... جدیدا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 شهریور 1394 22:38
بچه بودم...فکر میکنم اول دبستان..با ماشین رفته بودیم شمال توی سیل گیر کردیم.پراید هم که اصولا ماشین سفر نیست..از همه جاش گل زده بود تو ... وسط جاده نه میشد رفت نه میشد موند..خلاصه وضعی بود... من اون وسط داشتم کتاب قصه میخوندم و فقط دو تا نگرانی داشتم: 1-نکنه کتابم گلی بشه! 2-این کلماتی که معلممون یاد نداده پس کی یاد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 شهریور 1394 22:33
روزی که رفتم مدرسه همه گفتن برو دکتر شو...برو باسواد شو...هیچکی نگفت برو عاشق خوندن و نوشتن بشو هیچکی نگفت یه شبی مثل امشب سردردت با نوشتن یک دعوت نامه کوتاه دانشجویی فراموش میشه! نگفتن نوشتن بر هر درد بی درمان دواست!...اصلا نوشتن هرچی...هرچی که فارسی باشه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 شهریور 1394 23:45
طی تلاش قابل تقدیری خواستم قالب رو عوض کنم نشد...میگن بعضی نظرات ثبت نمیشه.بعضی پست هارو دوتایی نشون میده...خب من فعلا که نتونستم کاری بکنم از نظر قالب بلگفا قوی بود که از بقیه لحاظ ضعیف بود
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 شهریور 1394 23:41
شب ها زود میرسن و دیر میرن...از الان که نزدیک مهر و درسه تا اواخر اسفند که نزدیک عید و تعطیلاته...و خداوند در قرآن میفرماید شب برای استراحته....در نتیجه مدارس و دانشگاه نباید این موقع سال باشه...انصافا دیگه از این منطقی تر نمیشد عنوان کنم...این چه وضعیه آخه:| البته این آخرین تعطیلی تابستون بود و خدا رحمتش کنه...دلم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 شهریور 1394 15:17
اوایل که واسم موبایل گرفته بودن همیشه تو جیبم بود...خیلی دوستش داشتم..میگفتم همه دوستام این تو هستن..انگار معجزه بود..همه دوست ها توی یک صفحه ی کوچولو. اندروید و اینجور چیزا هم نداشت که بگم دلم به چیزی جز smsخوش بوده.. حالا همه دوستام هستن..حتی چند تا بیشتر از اون موقع...صفحه بزرگتر..چند تا گروه..دیگه اصلا smsهم لازم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 شهریور 1394 14:20
خدا یکی رو تو زندگیم گذاشته که کافیه بفهمه یه کاری رو دوست دارم فوری واسم جورش میکنه...نمیگم کی که چشم نخوره:)) دوران نوجوونی من...یا بهتر بگم بهترین بخش دوران نوجوونی من.. به خوندن کتاب هری پاتر و دیدم فیلم هاش گذشت. یعنی اگر شروع شعر نوشتن رو کنار بذاریم کلا هرچی بود هری پاتر بود. همیشه آرزو داشتم یکی از فیلم های...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 شهریور 1394 18:56
قلب بچه ها واقعا خیلی پاکه بچه بودم..شاید3ساله..کنار پنجره وایستاده بودم دنبال خورشید خانوم میگشتم..یهو برگشتم از مامانم پرسیدم ما و خورشید خانوم چجوری درست شدیم.(واضح بود که الکی الکی درست نشدیم) گفت خدا همه رو درست کرده گفتم کی خدارو درست کرده گفت خدا از اول بوده همیشه هم هست گفتم کجاست؟چه شکلیه؟ گفت دیده نمیشه..همه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 شهریور 1394 18:17
نمیدونم قبلا گفتم یا نه. سال کنکور معلمی داشتیم -معلم که نه...استاد- جوون بود و متفکر! یه بار یهو وسط درس پرسید مثل هیتلر بودن بهتره یا قبری بی نام و نشون زیر پای دیگران؟ کلا یکی از بزرگترین مشغله های زندگیش بود...تو اولین برخورد میشد فهمید...حتی تو اولین باری که کتابشو ورق میزدی.... بعد هم به این جواب رسید که ترجیح...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 شهریور 1394 18:16
نمیدونم قبلا گفتم یا نه. سال کنکور معلمی داشتیم -معلم که نه...استاد- جوون بود و متفکر! یه بار یهو وسط درس پرسید مثل هیتلر بودن بهتره یا قبری بی نام و نشون زیر پای دیگران؟ کلا یکی از بزرگترین مشغله های زندگیش بود...تو اولین برخورد میشد فهمید...حتی تو اولین باری که کتابشو ورق میزدی.... بعد هم به این جواب رسید که ترجیح...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 شهریور 1394 18:14
آدما با گذر زمان عوض میشن...این کاملا درسته دفعه اولی که به یکی از اشعار اوایل شاهنامه نگاه کردم عینکمو درآوردم و بلند بلند گریه کردم...گفتم آخه چرا فردوسیییی..چراااااا.....(البته خونه تنها بودم!) دفعه دوم دوباره همون شعر...فقط با تعجب نگاهش کردم دفعه سوم..ایشالا اگر عمری باشه..از کجا معلوم..شاید لبخند بزنم..شاید...
-
22مرداد
پنجشنبه 22 مرداد 1394 20:29
ساعت حدود 7... پنج شنبه...در شلوغ ترین خیابون های مشهد. همش چراغ قرمز ... و بعدشم ماشین هایی که یهویی جلوم می پیچن یا عابرهایی که میپرن جلو ماشین و موتور هایی که همراه با کل اعضای خانواده ریز و درشت (درحالی که آرمان های طرح افزایش جمعیت رو کاملا رعایت کردن) خیلی مصمم از روبرو میان. و من بیش از پیش حس میکنم که چقدر...
-
وب فعاله ولی برنگشتم..
جمعه 16 مرداد 1394 15:21
آفرین به معرفت اونایی که پرسیدن چرا وب غیر فعاله.راستش فکر نمیکردم کسی هنوز اینجا باشه. بین خوندن دفتر خاطرات دوستان و خوندن وبشون تفاوت هایی هست..یعنی لااقل قبلا بود.معلوم بود کی میاد..کی میره..نظرشون چیه..اصلا واسشون مهم هست یا نیست....ولی حالا کل دنیای مجازی تند تند دیدن و رد شدنه و فوقش نخونده لایک زدن.. قبلا راحت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 تیر 1394 15:27
بزرگترین مشکل تعطیلات اینه که واسه خودم یک لونه میسازم..کنج...امن..راحت..ساکت....و بعد که به هردلیلی مجبور میشم ازش بیرون بیام ....خب اتفاقی نمیفته ولی زیاد دوست ندارم !
-
آدم ضعیف
سهشنبه 16 تیر 1394 10:09
آدم ضعیف هیچوقت از تجربه ها درس نمیگیره.به طرز عجیبی حس میکنی در به یادآوردن تجربه ها فراموشی داره و طوری تکرارشون میکنه که انگار اولین بار در تمام زندگیشه. زندگی آدم های ضعیف یک سیکله... اصلا و ابدا خطی مستقیم به سمت هیچگونه هدف مشخصی نیست. این افراد به تعداد تصمیم هایی که میگیرن پشیمون میشن و تا آخر عمر دلیلشو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 تیر 1394 00:49
حفره هایی هنوز تو ذهنم خالیه...که گاهی درد میگیره. مگه حفره درد میگیره؟ چرا پر نمیشه؟
-
کور شدم
دوشنبه 15 تیر 1394 19:41
چشمام میسوزه..همش فیلم و کتاب
-
نیچه
دوشنبه 15 تیر 1394 13:25
دیشب یه مقدار از کتاب (چنین گفت زرتشت )از نیچه رو خوندم..صادقانه میگم هیچچچی نفهمیدم...حتی یک کلمه! ..حس اولین باری رو داشتم که آناتومی خوندم..یا حتی عجیب تر از اون! مرگ خدا - ابر انسان- یعنی چی؟!!! الان سرچ کردم ویکی پدیا یه سری توضیح نوشته بود از اینم چیز زیادی نفهمیدم..یعنی اصلا حوصله نداشتم بخونم چون دوباره مثل...
-
همه چی در هم
یکشنبه 14 تیر 1394 22:12
چند روزه میخوام از دوستان خبر بگیرم..اصلا حسش نیست. خب یعنی چی که همش من باید عذاب وجدان داشته باشم...اونا چی؟اصلا یادشون هست؟ فیلم( هامون) به نظرم جالب نبود...خواهران غریب خوب بود... مهر مادری هم خوب بود.. کتاب دارم شاهنامه میخونم و ... اصلا چه معنی داره آدم همه چیو بنویسه؟! اگر عشق رو قبول داشتم شاید الان یک دیوان...
-
در راستای یک کتاب
شنبه 13 تیر 1394 13:56
یه مقدار توی کتاب خوندن کند شدم. زود خوابم میگیره! فعلا همین قدر که خوندم فهمیدم تا حالا خیلی دروغ شنیدم... حالا یا میدونن و دروغ میگن واسه اثبات اعتقادات خودشون...یا اونقدر ضعیفن که نمیدونن و با اطمینان به بقیه انتقالش میدن. به هر حال... با اطمینان رد کردن اعتقادات کار درستی نیست.
-
به نام تابستان
پنجشنبه 11 تیر 1394 19:45
خیلی برنامه دارم.اونقدر که همش نگرانم تابستون تموم بشه (آخرین تابستون زندگیم به معنای مرسوم) و آرزوی انجام بعضیاش به دلم بمونه. ظهر معدلمو حدودی حساب کردم... این ترم الف نمیشم.. خب به درک! چیکار کنم خب؟! ...آخرش هم بهترین چیزی که از این ترم باقی موند کتاب هایی بود که خوندم..فلسفه هایی که بافتم..راه هایی که علامت...
-
بابا لنگ دراز
چهارشنبه 10 تیر 1394 11:40
دیشب کتاب بابا لنگ دراز رو تموم کردم. آخرین باری که رفتم کتابفروشی لابه لای بقیه کتاب ها خریدمش.اصلا فکر نمیکردم زباد خوشم بیاد..فقط از سر کنجکاوی بود...یا شاید به خاطر جلد پارچه ای قشنگش..و اینکه کوچولو بود و میتونستم ببرم دانشگاه تا قبل اومدن استاد ها بخونم(اکثرا دیر میان)... زباد اهل رمان نیستم.ولی این کوتاه بود.....
-
فقط تموم شو خواهش میکنم
یکشنبه 7 تیر 1394 16:42
-
استاد عنوان بیش از حد بزرگی است
سهشنبه 2 تیر 1394 17:40
-
قاطی پاتی
دوشنبه 1 تیر 1394 22:45
آرزوها شاید از دور زیادی قشنگ باشن ... و از نزدیک زیادی غیر منصفانه و بی رحم.... به این میگن قسمت... اینکه قسمت نیست چون تو واسه این مسیر حیفی و خودت نمیدونی... بی سر و ته مینویسم... میدونم چرا... چون یک پایان نامه یا چند تا دوست جدید جای همه چی رو میگیره... خیلی بی ربط ولی من ربطشو میدونم. میخوام هرچه زودتر این یک...
-
عرفان
چهارشنبه 27 خرداد 1394 19:04
عرفان حیفه... امروز دوباره امتحان آناتومی داشتم و دیشب بخش دیگه ای از این کابوس 3ونیم واحدی بود...خیلی کم خوابیدم و قطعا فردا روز مناسبی واسه امتحان عرفان نیست. حیف این جزوه... میشد روی تک تک جمله هاش مدت ها فکر کرد...و احتمالا تابستون این کارو میکنم. این ترم نظرم درمورد روحانیون عوض شد! شاید بینشون افرادی باشن بدون...
-
کارگر معدن
دوشنبه 25 خرداد 1394 16:40
بیشتر از دانشجو حس میکنم کارگر معدنم... فضای وب خیلی تکراری شده..خب بلاگفا بد موقعی به هم ریخت .موقع خوبی واسه شروع وب جدید نبود. مثلا جای این پست های : آی دلمو شکستن و آی هوار از دوست ناباب و بعضا چند تا پست پر سوز و گداز از درد فراق خالیه ولی خب شرمنده...الان نمیتونم تصور کنم کسانی که امتحان ندارن مشکلشون چیه ! یک...