شب ها و روز ها

می گویند روز با طلوع آغاز می شود...پس چرا 1 بامداد تاریک ترین نقطه ی شب است؟!

شب ها و روز ها

می گویند روز با طلوع آغاز می شود...پس چرا 1 بامداد تاریک ترین نقطه ی شب است؟!

بر باد رفته

همه در حال وداع با تابستون هستن و خرید مهر!

و تابستون ما تازه شروع شده !و به قولی این 2هفته شاید واسه ما که قدرشو میدونیم از 3ماه خیلی ارزشش بیشتره.


حالا بیکار شدم و دوباره وقت دارم فکر کنم که چقدر از خودم دور شدم...که این "دکتر" شدن چقدر داره از "من" بودن فاصله میگیره...

و البته نباید بی انصاف بود..تو همین 5ترم کلی پیشرفت داشتم!

ولی ...

ولی اعتراف میکنم که دیگه شاعر نیستم...

از دستش دادم انگار.. گم شد.. سالی چند بار برگشتنش دلیل شاعر بودنم نیست. وقتی یادم میاد دلم خیلی میگیره..

شعر عزیزترین داشته ی من بود...

وقتی نیست معنیش اینه که خیلی چیزا دیگه نیست

از احساس گرفته تا خیلی چیزا...

حیف...

خواهر

اساسا از اون دسته تک فرزندهایی هستم که هوس خواهر و برادر نمیکنم...جز در شرایط معدود!    

مثلا موقع مرتب کردن اتاق و وسایلم...وقتی لوازم تحریرهای خوشگلم که واسم بچگانه شده..یا عروسک هایی که دلم نمیاد دیگه نبینمشون رو جمع میکنم.

بدتر از همه کیسه کیسه دور ریختن سی دی های کارتونه...چون سی دی رو دیگه به کسی هم نمیشه بخشید.. دلم میخواست کارتون هایی که باهشون بزرگ شدم یه بار دیگه رو صفحه تلویزیون ببینم ..لااقل موقعی که دارم رد میشم تا با عجله برگردم اتاقم..

یکی دیگه از حسرت های خواهر نداشتن اینه که هیچوقت قرار نیست خاله بشم...واقعا دردناکه...

ولی تا حالا برادر نخواستم...هیچوقت! چون هیچکدوم از مزایایی که گفتم نداره.....

به هرحال...

برم سراغ ادامه ی تمیزکاری اتاق..دیگه از سن خواهر شدنم گذشته!

آزمون جامع

استرس؟؟...

وقتی کنکور دادم با خودم گفتم دیگه هیچ اتفاقی پر استرس تر از این قرار نیست بیفته..لااقل هیچ آزمونی....

 گرچه قولی که به خودم دادم دروغ بود!

ولی فکر میکنم فعلا تا رسیدن روزی مثل کنکور خیلی مونده..

 امیدوارم که فردا روز خوبی باشه

برنامه ریزی به سبک توهم

یک سندرمی هم هست تحت عنوان "خود سوپرمن انگاری" که آدم فکر میکنه چیزایی که تو بیشتر از یک هفته به زور تموم کرده میتونه در عرض نصف روز مرور کنه:|

صرفا جهت اطلاع

با فردی که متوجه حرف هاتون نمیشه صحبت نکنید

حتی اگر از نزدیکترین افراد به شما باشه

اصلا چه کاریه حرف الکی...

پ.ن:  سکوت من شخصا هیچوقت نشونه ی رضایت نیست...


دیالوگ های خانه سبز مبنی بر جاودانگی و راه گشایی گفتمان یه مدتی الگوم بود ولی  به نظرم واسه خود شخصیت های خانه سبز مناسب بود که حرف رو گوش میدادن و میفهمیدن...افسانه ای بودن انگار...

درحالی که دارم از یک سرماخوردگی وحشیانه ی بد موقع تلف میشم گوشی رو به زور از کشو درمیارم با یک پست پر از آه و ناله و غر روبرو میشم و صد البته نخونده از کانال میام بیرون...

تو دلم مثلا بهش میگم چته؟ مریضی؟خانوادت طوری شده؟ دیشب از درد تو تخت به خودت پیچیدی و گریه کردی؟ 10ساعت با کیسه آب گرم و دستگاه بخور خواب های مزخرف دیدی؟

چته پس؟ چرت نگو درستو بخون عوض ناشکری ...

بعد با خودم میگم چند درصد چیزایی که نوشتم از همین چرتا بوده؟ مایه خجالت واقعا...


روز پزشک چیه تبریک میگن به من؟آقا من هنوز فیزیوپات هم نیستم...!

روز دانشجو خیلی دوست دارم ولی...

کاموای پوسیده

"آدم واسه رسیدن به یک هدف ارزشمند..واسه موفقیت بزرگ ..باید از همه چی دست بکشه. همه خواسته های به اصطلاح کوچولوشو کنار بذاره تا به اون هدف بزرگ برسه."

این افسانه ای بود که از بچگی تو گوشم خوندن

و عملا مزخرفه!..با تمام احترامی که واسه خانواده و معلم هام قائلم..

شعاره..پوچه...

تهش یک آدم افسردست که با هیچی راضی نمیشه

که زندگیش همیشه واسه "بعدا" طراحی شده و در زمان "حال" هیچی نداره.

آدم به داشته های کوچیک و یهویی خوشه..نه به گنج های برنامه ریزی شده!

باید تلاش کرد ولی نه به هر قیمتی 

بهم یاد دادن هر نتونستن و تنبلی رو به" در حال درس خوندن" بودنم نسبت بدم در حالی که دروغه!

رک باشیم...

بخش زیادی از وجود هرکدوم از ما با دروغ های نسل های قبلیمون بافته شده که قیچی انداختن بین تار و پودش خیلی سخته

ولی از بو گرفتن لای این کاموای پوسیده و رنگ پریده بهتره...


ایستگاه بسیج

ذوق عجیبی تو چشماش بود

وقتی سرم رو طرفش برگردوندم اولین نگاه محو مانتوی قشنگش شدم..و پلاستیک مرتبی که دستش بود..قطعا مشهدی نبود... مانتو اینقدر قشنگ و خوش طرح..آدم اینقدر مرتب و با سلیقه..احتمالا اهل شیراز یا لااقل حدس من این بود چون عاشق اسم شیرازم.

×ببخشید ، واسه حرم باید بسیج پیاده بشم؟

+بله

×ممنون

....

نمیدونم دقیقا چند بار. 4یا 5حداقل... زبونم رفت سمت بالا..درست پشت دندونا...که بگم التماس دعا

روم نشد.خجالت کشیدم. دو تا ایستگاه بعد پیاده شدم---

....................

×از دور سلام بدیم ..محاله بتونیم بریم تو.امروز خیلی شلوغه

+شاید بشه رفت..نمیدونم.. به هرحال مهم قدمه که برداریم به سمتش...

پر بود... مترو پر بود از چشم های امیدوار

اولین بار بود که سوار شدم و به جای کلی آدم اخمو و عجول کلی امید دیدم... 


×اعتقاد داری

+به امید؟ آره...خیلی..


باز هم دو تا ایستگاه گذشت.. پاهام چسبیده بودن به زمین ..دلشون  نمیخواست پیاده بشن . نگاهم قفل شده بود رو نقشه ی مترو..بسیج...گفتم لااقل شاید از دور...

آدم تصمیم های یهویی نیستم

پیاده شدم...لعنتی...

حتی رومو برگردوندم که شاید بشه با قطار بعدی.... 


قبل از ناهار

خب..بهداشت هم تموم شد..ناهار هنوز خبری نیست ولی..

الان ساعت راس دوازده هست و تنها چیزی که مهمه ناهاره!

قطعا حتی خود ارتش نیروی زمینی و هوایی و فضایی هم اندازه من آنتایم و طبق برنامه نیستن! البته بجز برنامه درسیم که هیییچوقت طبق برنامه پیش نرفته:|

میگن خوبه آدم مقرراتی باشه..ولی من میگم نه زیاد..اونقدرا جالب نیست

بهترین و مهربونترین و خوش اخلاق ترین دوستای من نه سحرخیزن نه تایم ناهار واسشون زیاد مطرحه نه خوابشون باید حتما قبل12باشه و نه دقیقا راس ساعت سر قرار میان...

مقرراتی بودن زندگی رو تنگ و یکنواخت میکنه..واسه سربازی خوبه فقط!

البته واسه جراح بودن هم میتونست خوب باشه..اگر از آناتومی متنفر نمی بودم!


یه حرف دیگه هم پراکنده بگم:

اینکه درک نمیکنم تو سن و سال ما چجوری میشه ازدواج کرد وقتی هنوز خودمون با خودمون نمیدونیم چند چندیم!

من الان واقعا آدم 6ماه پیش نیستم...حتی در اساسی ترین اعتقادات! و علایق..هرروز مدام درحال تغییرم

دوست هایی که زمانی خیلی بهم میومدیم حالا شدن کفش شماره43مردونه چرمی مجلسی پای چپ..کنار کفش بسکتبال سفید41پای راست!

مامان های ما سن ما عروس شدن؟ دلیل محکمی نیست

یه بار...چند سال پیش..وسط دومین بحران نوجوونی!..پرسیدم هدفتون از به دنیا آوردن من چی بود؟

و شنیدم که: چون هرکی لااقل یدونه بچه باید داشته باشه

"باید داشته باشه" شد دلیل تولد من! و مطمئن باشین دلیل تولد درصد بالایی از افراد کشور همینه..تازه به عنوان یکی از بهترین دلیل ها هم هست...

و من فهمیدم که دلیل های افراد خیلی خیلی با هم متفاوته

دنیا ها متفاوته

نسخه ها متفاوته...

کاش واسه تصمیمات بزرگ زندگی لااقل نسخه ی خودمونو داشته باشیم

ناهار حاضره..فعلا...

فینال همسر یابی

دهه کرامت اینقدر تند تند همه دارن نامزدی و عروسی میکنن که انگار دیگه دهه تموم شه شوهر گیر نمیاد:))

مشکل من این وسط چیه؟

اینکه هربار تلفن زنگ میزنه نگرانم که اگر یکی از فامیل مرده باشه یا عروس شده باشه تکلیف درس و امتحان من چی میشه!! یعنی دنیا و مردمش هرکار میخوان بشن باشه واسه بعد آزمون لطفا.

بعدشم شیرینی کته ای نیارن...بستنی عروسکی  می پسندم