شب ها و روز ها

می گویند روز با طلوع آغاز می شود...پس چرا 1 بامداد تاریک ترین نقطه ی شب است؟!

شب ها و روز ها

می گویند روز با طلوع آغاز می شود...پس چرا 1 بامداد تاریک ترین نقطه ی شب است؟!

کور شدم

چشمام میسوزه..همش فیلم و کتاب

نیچه

دیشب یه مقدار از کتاب (چنین گفت زرتشت )از نیچه رو خوندم..صادقانه میگم هیچچچی نفهمیدم...حتی یک کلمه! ..حس اولین باری رو داشتم که آناتومی خوندم..یا حتی عجیب تر از اون!

مرگ خدا - ابر انسان- یعنی چی؟!!!

الان سرچ کردم ویکی پدیا یه سری توضیح نوشته بود از اینم چیز زیادی نفهمیدم..یعنی اصلا حوصله نداشتم بخونم چون دوباره مثل دیشب میشه.هی میخونم و میخونم تا برسم به جایی که دو کلام بفهمم ولی فصل تموم میشه و به جایی نمیرسم:|

تنها چیزی که از سرچ فهمیدم اینه که این (زرتشت) پیامبر ایران نیست و عقاید شخصی نیچه هست ... و خب خیلی خوشحال شدم! 

فقط میخوام یکی بهم بگه پایه کلی این نظریه ها(مخصوصا مرگ خدا!) از کجاست؟!چه دینی؟یا اصلا قابل قبول چه افرادی هست؟معنی کلی چیه؟.. این کتاب تو شهر داره رسما فروخته میشه پس پذیرفته شده... 

بازم تاکید میکنم که من هیچی ازش نفهمیدم پس نظری نمیدم! فقط دلم جواب میخواد.



همه چی در هم

چند روزه میخوام از دوستان خبر بگیرم..اصلا حسش نیست. 

خب یعنی چی که همش من باید عذاب وجدان داشته باشم...اونا چی؟اصلا یادشون هست؟

فیلم( هامون) به نظرم جالب نبود...خواهران غریب خوب بود... مهر مادری هم خوب بود..

کتاب دارم شاهنامه میخونم و ...

اصلا چه معنی داره آدم همه چیو بنویسه؟!

اگر عشق رو قبول داشتم شاید الان یک دیوان نوشته بودم... داستانه..رویاست..تخیل آدم خیلی قویه. میتونه ثابت کنه یه چیزی تنها دلیل خلقته..و بعد اثبات کنه که اصلا وجود نداره.به همین راحتی!

از تخیل آدم باید ترسید...

به عنوان آخرین جمله ی پراکنده: سینمای ایران به طرز مزخرفی افت کرده... جای اون همه احساس و نقش با پروتز و شال های رنگ و وارنگ و مدل مو و کرشمه پر شده...ادبیات هم که همش یه سری جملات که آخر آخر میفهمی طرف عاشقه ولی نمیدونه کی و عاشق چی!...هنر ایرانی ظاهرا داره عصر خاله زنک بازی تکنولوژی رو میگذرونه...


به نام تابستان

خیلی برنامه دارم.اونقدر که همش نگرانم تابستون تموم بشه (آخرین تابستون زندگیم به معنای مرسوم) و آرزوی انجام بعضیاش به دلم بمونه.

ظهر معدلمو حدودی حساب کردم... این ترم الف نمیشم.. خب به درک! چیکار کنم خب؟! ...آخرش هم بهترین چیزی که از این ترم باقی موند کتاب هایی بود که خوندم..فلسفه هایی که بافتم..راه هایی که علامت گذاریشو پاک کردم و از اول خودم پیدا کردم ...

باید برنامه ریزی کنم.. احتمالا همین روزا....به محض اینکه گودی زیر چشم ها و گیجی سرم برطرف بشه...احتمالا فردا یا روز بعدش...صبحی که با سر درد بیدار نشم ..



استاد عنوان بیش از حد بزرگی است

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قاطی پاتی

آرزوها شاید از دور زیادی قشنگ باشن ... و از نزدیک زیادی غیر منصفانه و بی رحم....

به این میگن قسمت... اینکه قسمت نیست چون تو واسه این مسیر حیفی و خودت نمیدونی...

بی سر و ته مینویسم... میدونم چرا... چون یک پایان نامه یا چند تا دوست جدید جای همه چی رو میگیره... خیلی بی ربط ولی من ربطشو میدونم.

میخوام هرچه زودتر این یک هفته هم بگذره و بعدش فقط بخوابم.... 

فقط معدل الف میخواد... یادم نمیره که سر همین نمره و رقم ها چقدر به خودم قول دادم که آویزون خواسته های بی منطق هیچکس نشم...

حافظه چقدر جا داره؟...آقا من احمق ، انیشتین بنده ی برگزیده....من دیگه نمیکشم....

عرفان

عرفان حیفه... امروز دوباره امتحان آناتومی داشتم و دیشب بخش دیگه ای از این کابوس 3ونیم واحدی بود...خیلی کم خوابیدم و قطعا فردا روز مناسبی واسه امتحان عرفان نیست.

حیف این جزوه... میشد روی تک تک جمله هاش مدت ها فکر کرد...و احتمالا تابستون این کارو میکنم. این ترم نظرم درمورد روحانیون عوض شد! شاید بینشون افرادی باشن بدون اعتقادات خشک.که از اعتراض حافظ به زاهدان طرفداری کنن . یا قبول کنن که قرآن درمورد حجاب به پسر ها توصیه ی بیشتری کرده. 

لااقل بعد از تمام معلم های دینی که داشتیم واسم یک معجزه بود! 

کاش میشد درمورد همه ی مطالب این جزوه مدت ها بحث بشه.

حالا میفهمم چرا وقتی گفتم از اشعار خیام سوال دارم نخندید...

و همینطور وقتی که گفتم میخوام کتاب بنویسم...


گفتن وقتی ببینی چقدر امتحانش سخته متنفر میشی... من نمره پرست نیستم... اگر منطقی باشه حاضرم حتی بیفتم و دوباره برم سر این کلاس. این ترم تنها کلاسی بود که واقعا ارزش داشت



کارگر معدن

بیشتر از دانشجو حس میکنم کارگر معدنم... 

فضای وب خیلی تکراری شده..خب بلاگفا بد موقعی به هم ریخت .موقع خوبی واسه شروع وب جدید نبود.

مثلا جای این پست های : آی دلمو شکستن و آی هوار از دوست ناباب و بعضا چند تا پست پر سوز و گداز از درد فراق خالیه ولی خب شرمنده...الان نمیتونم تصور کنم کسانی که امتحان ندارن مشکلشون چیه !

یک صحنه از امروز: سوسک از دیوار راهرو بالا میره.... و ما برخلاف دخترهای خجسته ای که فرصت و حال ترسیدن از سوسک دارن با حسرت نگاهش میکنیم و میگیم کاش سوسک بودیم و امتحان نداشتیم:|

پ.ن: موضوعاتو بزرگ نمیکنم...اصل مطلب مینویسم .

پ.ن2: هنوز جزوه نرسیده.دو روز دیگه امتحانه. و قطعا نمیشد یک قسمتی از مباحث حذف بشه یا به کتاب اکتفا کنیم چون احتمالا ممکنه 

یک مجاورت خیلی خلفی از یک گوشه ی خیلی ریز لگن که مد نظر استاده فراموش بشه .به هر حال 6سال دیگه خطاهای خیلی بزرگی در جامعه پزشکی رخ میده اگر ما شب امتحان درست بخوابیم:|

سر و گردن

افرادی که میگن جهان خود به خود به وجود اومده و ما خالقی نداشتیم چجوری سوراخ های جمجمه رو توجیه میکنن؟! این همه سوراخ و حفره به این ظرافت در همه افراد در جای کاملا مشترک و مشخص...

پ.ن: سخته...اسم ها یادم میره...خدا به خیر بگذرونه ...

امتحان اول

اولین امتحان تموم شد