شب ها و روز ها

می گویند روز با طلوع آغاز می شود...پس چرا 1 بامداد تاریک ترین نقطه ی شب است؟!

شب ها و روز ها

می گویند روز با طلوع آغاز می شود...پس چرا 1 بامداد تاریک ترین نقطه ی شب است؟!

سال نو مبارک:)


سلام:)

خب...من اومدم بعد قرنی!

اتاق تکونی بالاخره تموم شد...به قول مامانم کودتا کردم! کلی چیزا جمع کردم از اتاقم

سال نو شد

کاش عادتامون نو بشه...عادت های بد رو کنار بذاریم


یکی از عادت های بدم دانلود غیر مجاز بود...دارم کنار میذارمش..هم واسه آهنگ هم فیلم

آخه قسمت  مشکل قضیه اینجاست که بابام هاردم رو برمیداره  واسم فیلم وآهنگ میریزه بعد حسابش از دستم در میره که کدومارو بابا دانلود کرده و کدومارو خودم  از سایت خریدم

متاسفانه اعتقاد به دانلود مجاز اصلا تو خونه ما قابل نهادینه شدن نیست! لااقل هارد من رو برندارن خب:|

یه سری فیلما هم تو سایت فیلم نت نیست ...چه کنیم؟!  جا واسه نگهداشتن سی دی ندارم اکثر اونایی که داشتم هم تابستون دور ریختم. سایت درست و حسابی درست کنن دیگه..

مثلا بیب تونز واسه موسیقی واقعا عالی و کامله


پ.ن: خدا خیر بده عوامل سینما واسه عید فیلمای خوبی گذاشتن..ما که عید دیدنیمون عصر 30ام تموم شد حتی به 1فروردین هم نرسید! لااقل دلمون به سینما خوشه..البته اگر کشیک های مامان جان مهلت بدن


راستی...داشت یادم میرفت... اگر امسال خوندن حتی یدونه کتاب روانشناسی تو برنامتون هست کتاب "تئوری انتخاب-ترجمه دکتر صاحبی" رو پیشنهاد میکنم. پشیمون نمیشین.با بقیه کتاب های روانشناسی که پر از شعار و نصیحتن خیلی فرق داره.. کاملا مبنای علمی داره

من خودم هر شب  رو این کتاب خوابم میبره!! انقدر خوبه حیفم میاد ببندمش برم بخوابم انقدر میخونم تا  ....!! ( یکی از سنت های زندگی من اینه که رو کتاب های خوب و مهم خوابم ببره...آدم عجیبی هستم خودم میدونم!! )

پایان 21سالگی

تمام می شود شبی

تمام تیرگی به لطف ماهتاب

ز انتظار آفتاب ، بی نیاز می شود شبی

تمام می شود 

تمام غصه ها و ترس ها، میان خاطرات دور به خواب می شود شبی

نگاه کن

ستاره از میان کهکشان، شکست لشکر زمان چگونه مژده می دهد

عبور کن

بدون شک هلال ماه ،قرص نور می شود شبی

ببین که شب ،سیاه نیست

چنانکه رخنه ی امید، جنس ماست، نگاه تند آفتاب نیست

میان تیرگی و قرص ماه ،ببین

بجز دو هفته انتظار نیست!

تمام می شود 

تمام واژه های غم

پیاله ی زمان که بشکند، قدم قدم

چو ردپای کهنه ای به روی برف

آب می شود شبی

تمام می شود

تمام تیرگی به لطف ماهتاب

خودش سپیده میزند

ز انتظار آفتاب ، بی نیاز می شود شبی

(ت.ا =من!)

به مناسبت تولدم...22ساله شدم امروز

خب... برم پاتو و فارما غدد بخونم انشالله امتحانا تموم شه میام یه دستی به سر و روی وب میکشم...فعلا:)

آنچه گذشت!

حدود 2 ماه ونیم گذشته

عکس های فروردین رو که نگاه میکنم ...خیلی تغییر کردم..لااقل خودم متوجهم

نگاهم- لبخندم- ...همه چی عوض شده...بزرگتر- باتجربه تر...البته هنوز خیلی مونده تا ادعای تجربه ..

گذر زمانم با معیار تقویم مطابق نیست ..یه وقتایی یک سال میگذره و تقویم فقط یک صفحه ورق میخوره

راستش اونجوری که فکر میکردم نبود. گفتم میرم یک بسته قرص میگیرم و تمام. ولی با کمر درد فرق داره اینجور دردا.

بعدش فکر کردم میرم جلسات مشاوره و حل میشه..اونم خیال باطل بود!

اصل قضیه رو جلسه دوم گفت...در واقع اوایل ماه دوم.. گفت اگر خودت نخوای هیچی درست نمیشه..کسی نمیتونه واست کاری بکنه اگر خودت تلاش نکنی..


دارو و مشاور کمک میکنه..و ضروری هم هست..ولی اصل قضیه نیست!


همیشه فکر میکردم چون خودم رو مقصر همه چی میدونم خیلی منطقی هستم! ولی اشتباه میکردم. به قول دکتر شیری ما باید تاثیر خودمون رو ببینیم..نه تقصیر خودمون

چون تقصیر خودم میدونستم فکر میکردم نمیتونم چیزی رو تغییر بدم.. و اینکه آدم حس کنه هیچ چی رو نمیتونه عوض کنه خیلی زجرآوره


سخته...تغییر سخته.. ولی از درد کشیدن بهتره

مشاوره راحت نیست. باید در عرض یک هفته راهی رو شروع کنی که یک عمر ازش بی خبر بودی! تعصب- لجاجت- غرور- عادت...خیلی چیزا رو باید دور بریزی


فیلم نزدیکتر رو پیشنهاد میکنم حتما ببینید.

وقتی دیدمش  فهمیدم واسه تغییر نمیشه فقط یک گوشه زندگی رو تغییر بدم..باید هرچی قابل تغییره عوض کنم..هرچی...حتی جای صندلی و میز مطالعه..حتی نفرت از عدس پلو!


اول زدم زیر همه ی عادت هایی که دلیلشونو نمیدونستم و صرفا از روی اجبار یا تشویق یا تکرار  انجام میدادم... از درس خوندن واسه معدل الف و آن تایم بودن و کتابخونی و حضور سر همه کلاس ها گرفته تا عادت های دیگه...خوب و بد همه رو گذاشتم کنار... البته این کنار گذاشتن خیلی قبل تر از دیدن اون فیلم بود..فقط چون دیگه تحمل نداشتم همه چی رو ول کردم..همه قوانین رو...


حالا برگشتم دارم خوب هارو جدا میکنم- ولی دیگه نه به عنوان عادت- و خوب های دیگه ای که این مدت لابه لای سربه هوایی و روش جدیدم  پیدا کردم اضافه میکنم. نمیشه همیشه طبق برنامه پیش رفت. یک تایمی در روز باید باشه که بتونیم کاری که دلمون میخواد انجام بدیم...حالا نه هرکاری...ولی در حد پیاده روی که دیگه اختیار داریم!..یا سینما رفتن یهویی...


ما فقط روی خودمون کنترل داریم..نمیتونیم هیچکس دیگه رو کنترل کنیم.. ولی به خاطر همین کنترلی که رو خودمون داریم مسئول تجربیات زندگیمون هستیم.

درمورد این هم کتاب تئوری انتخاب رو پیشنهاد میکنم

خودم البته درگیرشم هنوز

در عمل سخته...یک عالمه تغییر لازم دارم..هنوز اول راهم

واسه همدیگه دعا کنیم:)



رباعیات سعدی


نشسته بود کنارم

بی حوصله..منتظر...بابای بچه رو میگم..  هی از منشی میپرسید دکتر کی میاد..هی بلند میشد - راه میرفت- مینشست..کلافه بود خیلی

گاهی هم برمیگشت با دقت نگاهم میکرد

با دقت و تعجب

عادت دارم... مردم پشت تابلوی (مرکز مشاوره) دنبال آدمای عجیب غریب و غیر طبیعی میگردن! یا با دلسوزی...یا نگرانی(واسه آینده ی بچه خودشون)

نمیدونم با نگاه کردن به نتیجه ای رسید یا نه..ولی فکر میکنم رباعی دوست داشت!

بالاخره آروم نشست ..زیر چشمی شروع کرد به خوندن رباعیات سعدی..روی صفحه ی گوشیم

منم نوشته هارو درشت تر کردم تا دیرتر حوصلش سر بره

شایدم از بلند شدن و راه رفتن خسته شده بود...ولی مطمئنم که رباعی هم واسه نگه داشتنش روی صندلی بی تاثیر نبود

شاید میخواست ببینه آدمای پشت این تابلو اهل چجور کتابایی هستن!!

خلاصه اونقدر رباعی خوند و با تعجب نگاهم کرد تا دکتر رسید


من رباعیات سعدی رو از نثر مسجعش بیشتر دوست دارم

آدمارو نمیشه به شهرتشون محدود کرد


سلام:)

از پست قبلی تقریبا نصف ماه گذشته

نصف ماه...ولی یک راه دوووور

خوبم خدارو شکر

خوبم و دارم این "خوبی" رو از قرص - مشاور- نظر اطرافیان- و از همه مهمتر...از عادت هام...مجزا میکنم

خدارو شکر

میگی افسردگی گرفتم

اوکی

تازه خفیف هم هست؟! اوکی... هرچی تو بگی

6جلسه مشاوره رفتم الان حالم از روز اول خرابتره

1ماه و نیمه دارم قرص میخورم..هیچی به هیچی


همش همین بود...این همممه درس خوندم شدم دانشجو پزشکی

تهش همینه

یه سری مریض دور هم جمع شدیم تو یه ساختمون سفید اسممون شده دانشجو پزشکی

استادها از ما مریضتر..از ما عقده ای تر...


نه فقط من...خیلیییی هامون مریض شدیم

یه عده میرن دکتر یه عده هم انکار میکنن

ولی سیستم آموزشی همینه

یه مشت مریض عقده ای مارو آموزش میدن ما هم میشیم عین اونا

سیکل معیوب..


واسه من شعار نده

نه قرص فایده داره

نه مشاور

خستم

نمیفهمی

هیچکس نمیفهمه

فقط میخوام تموم بشه...

حتی عرضه ی همینم ندارم


میدونی با یه ذره از این حرفا چند نفرو فراری دادم؟

دیگه هیچکس دورم نمونده

فقط یه سری نگاه ترحم آمیز مونده

و یه مشاور مغرور که هی پول میگیره


اینارو که مینویسم سبک نمیشم

دیگه اصلا نمیفهمم سبکم یا سنگین

رو هوام

گیر افتادم ..نه راه پس دارم نه راه پیش


نمیفهمه

اون مشاور احمق هم نمیفهمه


هیچکس نمیفهمه

دوست خوب

دوست خوب کیه؟

اونکه ایرادهای تو رو نشونت بده

دوست خوب مثل آینه هست...یک آینه ی عاقل !

speed×20

باباهارو دیدین می شینن یه گوشه دخل و خرج حساب میکنن؟!

دقیقا همین روش رو واسه ساعات پاییزی درپیش گرفتم...از امروز کارهایی که هرساعت انجام دادم نوشتم تا ببینم این 24ساعت ها کجا میره...و خب نتیجه شگفت انگیزه!حتما یکی دستش خورده به ریموت ..زندگی رفته رو دور تند

واسه اول مهر تا الان درخواست ویدیوچک دارم

الو؟

خدا؟

الووووو؟


دکتر چی شد؟ گفت تا هفته دیگه خارج از کشورم..منم گفتم التماس دعا:|

خدایی صفا میکنن ها... بدبختیشم مال دانشجوهاست

روزهای 4ساعته

خدایا،

نمیدونم قهری، منتظری...یا چی...

ولی به هرحال لطف کن این 24هارو یک بررسی بکن

حس میکنم 20ساعتش کمه